کوهن در 1990 به نقش قدرت های درجه دوم که آنها را کشورهای دروازه ای می خواند معتقد شد. به نظر او دو عرصه در بالاترین سطح ژئواستراتژیک وجود دارد. یکی عرصة دریایی یعنی اروپای غربی، آفریقا و قارة آمریکا و دیگری عرصة قاره ای یعنی اتحاد شوروی و چین. اکثر قدرت های درجه دوم فوق در درون این عرصه ها محصور هستند، اما سه منطقه هم در خارج آنها هست یعنی جنوب آسیا و کمربند شکنندة خاورمیانه که عرصة رقابت اند و منطقة دروازه ای و نوظهور اروپای مرکزی و شرقی که منطقه ای حائل بوده و می تواند تماس و تعامل میان دو عرصه را تسهیل کند. او در راستای منافع ملی آمریکا چیزی می نوشت و امید می داد که فروپاشی اتحاد شوروی به ترسیم نقشه ای جدید و با ثبات تر از جهان خواهد انجامید.
2. دیدگاه دوم بر توسعه قدرت بر مبنای ایدئولوژی دولت استوار است. به عنوان مثال، آمریکا با بیان رسالت قاره ای خود برای توسعه دموکراسی نفوذش را در قرن 19 در قارة آمریکا گسترش داد. این کشور در قرن 20 نیز با بیان رسالت خود در مبارزه با کمونیزم قدرت جهانی خود را افزایش داد. روسیه تزاری نیز با بیان رسالت خود در تنظیم جامعه آینده بشری، به توسعه اراضی یا مداخله در جهان سوسیالیست می پرداخت.
3. دیدگاه اقتصاد سیاسی، که روی اینکه چه کسی، چه چیزی، کجا و چگونه به دست می آورد تأکید می کند. در اینجا فرض اکید بر این است که برای درک خوب و کامل ژئوپلتیک باید دینامیک های اقتصاد جهانی را در نظر گرفت. امانوئل والرشتاین در 1984 با ملاحظة رابطة میان روندهای تجمع ثروت، رقابت بر سر منابع و سیاست خارجی به عنوان بخشی از سیستم جهانی منفرد به هم وابسته که در آن کاپیتالیزم شکل دهی ویژگی ها و نظم سلسله مراتبی دولت ها را دیکته می کند به این فرض کمک کرده است. چنین سیستم جهانی، آمریکا را به سوی ایفای یک نقش مرکزی ژئواستراتژیک و اقتصادی برده است. در این تحلیل، در تعیین روابط بین دولت ها، نیروهای اقتصادی تعیین کننده اند و به روندهای سیاسی و فرهنگی نقشی عمده تعلق نمی گیرد