فرضیهی زمینساخت پهنهای (Plate tectonic)
بسیاری از پژوهندگان زمینشناسی وژئوفیزیک با توجه به موضوع گسترش کف اقیانوسها فرضیهای عنوان کردهاند که آن را تکتونیک پهنهای مینامند. در سالهای اخیر شاید بهعلت جالب بودن و تازگی موضوع بسیاری از زمینشناسان بدان گرایش داشتهاند و برخی از آنان کوشش کردهاند آنرا برای توجیه زمینشناسی ایران نیز بکار گیرند.
شتابزدگی گروهی از آنان و ناآگاهی برخی دیگر بهویژه نویسندگان خارجی به زمینشناسی ایران موجب شده است که گفتهها و نوشتههایشان نارسا و حتی نادرست تهیه شود و این موضوع تا اندازهی به دشواری کار و پیچیدگی آن کمک کرده است.
نکاتی از مسائل زمینشناسی ایران که موجب شده زمینشناسان به جستجوی محل برخورد پهنههای تکتونیکی و لبهی قارهها بپردازند عبارت است از:
1- سنگهای دوران دوم Mezosoique و دوران سوم که در کوههای زاگرس گسترش زیاد دارند با سنگهای همزمان در سایر جاهای ایران تفاوت رخسارهی مهمی دارند و سرگذشت زمینساختی آنها نیز خیلی متفاوت است. بنابراین اندیشهی اینکه ممکن است زاگرس از دیگر قسمتهای ایران جدا بوده و بعد بههم رسیدهاند نیرو گرفته است.
2- مرز جداکنندهی زاگرس با ویژگیهای چینهشناسی و زمینساختی خود و دیگر قسمتهای ایران تقریباً خط راست و شناخته شدهای است که راندگی Thrust زاگرس نام دارد. بنابراین، این خط ممکن است همان باشد که در جستجوی آن هستند و در طول آن عمل برخورد پهنهها انجام گرفته است.
3- در طول این مرز جداکننده Outcrop برونزدهایی از سنگهای بازیک و اولترابازیک و رادیولاریت دیده میشود که امکان دارد محل گودالهای طویل اقیانوسی Oceanic trenchبوده باشد، چرا که این گودالها برای فرورفتن لبهی یک پهنه به زیرپهنهی دیگر Subduction لازم است.
4- گسترش سری سنگهای آتشفشانی که در فاصلهی 100 تا 150 کیلومتری مرز جداکنندهی زاگرس دیده میشود ممکن است همان زون Zone زمینلرزه و فعالیت آتشفشانی Beieff zone باشد.
با توجه به چهار موضوع یاد شده چنین تصور شده که زاگرس و بقیهی ایران بهطور کلی از یکدیگر جدا بودهاند و بین آنها اقیانوس تتیس واقع بوده است و با این ترتیب تغییر رخسارهها میتواند یک موضوع طبیعی باشد.
ناحیهی زاگرس در حقیقت بخش کنارهای افریقا- عربستان را تشکیل میداده که بهطرف شمال در حرکت بوده و با این حرکت بهتدریج از پهنای اقیانوس تتیس کاسته میشده است. در اقیانوس تتیس و نزدیک به ابرقارهی اوراسیا یک درازگودال بهوجود آمده که محل فرورفتن صفحهی افریقا-عربستان بوده است و سنگهای بازیک تا اولترابازیک و رادیولاریت و رسوبهای همراه که بهنام آمیزهی رنگین (Coloured Melange) معرفی شدهاند درحقیقت مربوط به این درازگودال بودهاند. در اواخر دورهی کرتاسه دو ابرقاره به یکدیگر رسیده و کمکم بههم جوش خوردهاند و در حال حاضر مرز شمالی زاگرس همان خط بههم پیوستن دو ابرقاره میباشد.
بلوک لوت را نیز همانند یک خرده قاره Microcontinent تصور نمودهاند که در درازگودال یادشده واقع بوده است.
این فرضیه بهطور کلی خیلی نارسا و با واقعیت زمینشناسی ایران ناسازگار است چرا که دو موضوع بسیار مهم نادیده گرفته شده است:
1- یکسان بودن رخسارههای مربوط به اواخر پرکامبرین- اردویسین در سراسر ایران و بخش بزرگی از جنوب غربی و غرب آسیا.
2- چگونگی پیاپی آمدن رخدادها و زمان آنها.
در زیر هر دو موضوع را با هم مورد توجه قرار میدهیم:
بر روی سطح فرسایشی حاصل از چینخوردگی زاگرس و بقیهی قسمتهای ایران رسوبهای همانندی تشکیل شده است که با نام پوشش پلاتفرم معرفی میشوند. در این چرخهی رسوبی جدید، سنگهای تبخیری نیز تشکیل میشده که دارای حوضهی رسوبی ویژهای بودهاند. این رسوبهای تخریبی در مشرق عربستان و در زاگرس (گنبدهای نمکی) گسترش زیاد داشتهاند و در شمال کرمان و شمالغربی یزد و همچنین در شمال سمنان نیز شناخته شدهاند. سن همهی این رسوبها به اواخر پرهکامبرین پسین نسبت داده شده است.
بههرحال این رخسارهی تبخیری و وجود آن در عربستان، زاگرس و ایران مرکزی و همچنین Salt range پاکستان نشانهی آن است که این قسمت در اواخر پرهکامبرین با یکدیگر در ارتباط نزدیکی بودهاند.
یکی دیگر از دلایلی که ثابت میکند ایران با عربستان، جنوب ترکیه و سالت رنج پاکستان در دورهی کامبرین بهیکدیگر پیوسته بودهاند وجود رسوبهای ماسهسنگی قرمز رنگی است که آنها را در ایران بهنام تشکیلات لالون میشناسیم و در عربستان بهنام ماسهسنگهای ساق Seag معروفاند. علاوه براین سنگهای همزمان و با همین رخساره در ترکیه بهنام سازند سادان Sadan در پاکستان بهنام ماسهسنگ کهوره Khewera و در اردن بهنام ماسهسنگهای قویره Qweira بهخوبی شناخته شدهاند.
بنابر این میتوان نتیجه گرفت که دورهی کامبرین پیشین نیز تمام این قسمتها بهیکدیگر پیوسته بودهاند و اگر عربستان و سالت رنج را نیز جزو ابرقارهی گندوانا بهشمار آوریم، تمام ایران و قسمتهایی از ترکیه و همچنین اردن نیز متعلق به این قاره بودهاند و خط بههم رسیدن دو ابرقاره را بایستی در جای دیگر جستجو کرد.
البته این موضوع بهوسیلهی دلیلهای فسیلشناسی نیز نیرومندتر میشود. چرا که برخی از بیمهرگان کامبرین پیشین که در ایران یافت شدهاند خیلی نزدیکتر و همانند با فسیلهایی هستند که در ابرقارهی گندوانا یافت شدهاند و نه در ابرقارهی اوراسیا.
با توجه به همین دو موضوع میتوان پذیرفت که فرضیهی جدا بودن زاگرس از دیگر قسمتهای ایران فرضی بیش نیست و سنگهای کامبرین میانی و زیرین و حتی اوردویسین نیز که در کوههای شمال زاگرس یافت شدهاند شباهت بسیار زیادی با بقیهی قسمتهای ایران دارند و بنابراین جدایی موهوم در تمام دورهی کامبرین و اردویسین نیز مطرح بوده است.
سنگهای آهکی پرمین که در زاگرس گسترش زیادی دارند خیلی شبیه سنگهای آهکی در قسمتی از ایران مرکزی، البرز و آذربایجان میباشند و این موضوع نیز میتواند در مورد پیوسته بودن زاگرس، قسمتهای دیگر ایران در دورهی پرمین دلیل مناسبی باشد.
موضوع دیگر نادیده گرفتن چگونگی پیاپی بودن رخدادها است. چنانچه بپذیریم که بههم رسیدن در صفحهی زمینساختی شمال و جنوب در اواخر دورهی کرتاسه انجام شده است میبایست بیشتر سنگهای بازیک و اولترابازیک و رادیولاریتها نیز در همین زمان در کنار سنگهای رسوبی دیگر قرار گرفته باشند و حال آنکه سن سنگهای رسوبی این مجموعه در عمان و نیریز قدیمیتر از ناحیهی باختران (کرمانشاه) میباشد و در اینصورت لازم است برخورد دولبه در قسمتهای جنوبشرقی زاگرس زودتر عملی شده باشد. این موضوع لازم است اثر زمینساختی و حتی چینهشناسی نیرومندتری را در ناحیهی جنوبشرقی نسبت به ناحیهی باختران بهوجود آورده باشد. (مانند چینخوردگی در رخدادهای خشکیزایی) ولی میدانیم که چنین تفاوتها تاکنون شناخته نشده است و بهعلاوه گروهی از زمینشناسان عقیده دارند که دو ابرقاره هنوز در دریای عمان بهیکدیگر نرسیدهاند و اقیانوس تتیس همچنان وجود دارد (بهصورت دریای عمان و دریای عربستان و ...).